یک روزی میرسه که ...
سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۱۴ ب.ظ
یک روزی میرسه که ...
بهـــت خبـــر بدن فلانی مرد ..
آره دیدی چـه طوری ؟ چـــه راحت ...؟
لباس مشکی میپوشید .. چقدر من عزیز شدم جدیدا .. !
ههه اگر میدونستم زودتر میرفتم نامردا
حالا به جای تو ربان مشکی توی عکس هام هست !
تورو خدا گریه نکن من طاقت اشک هاتو ندارم
یادته پنجشنبه شب هامون چقدر خوش میگذشت ..؟ حالا بیاد همون پنجشنبه شبها بیا سر خاکم بهم سر بزن:(
به مادرم بگید نفرینش نکنه ، تنم به لرز میاد !
به خودشم بگید اینطوری میرن نه اونطوری که تو رفتی
....
